پزشک لبخندی زد و گفت: متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دریافت تماس تلفنی، هرچه سریعتر خودم را رساندم , و اکنون، امیدوارم شما آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم...
پدر با عصبانیت گفت: آرام باشم؟! اگر پسر خودت همین حالا توی همین اتاق بود آیا تو میتوانستی آرام بگیری؟ اگر پسر خودت همین حالا میمرد چکار میکردی؟
پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: درکتاب آسمانی آمده : از خاک آمده ایم و به خاک باز می گردیم " شفادهنده یکی از اسمهای خداوند است "
پزشک نمیتواند عمر را افزایش دهد ، برو و برای پسرت از خدا شفا بخواه ...
ما بهترین کارمان را انجام می دهیم به لطف و منت خدا...
پدر زمزمه کرد: نصیحت کردن دیگران وقتی خودمان در شرایط آنان نیستیم آسان است !
عمل جراحی چند ساعت طول کشید و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بیرون آمد : خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد...
و سپس بدون اینکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حالیکه بیمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی دارید، از پرستار بپرسید !
پدر با دیدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک دید گفت: چرا او اینقدر متکبر است؟ نمیتوانست چند دقیقه صبر کند تا من در مورد وضعیت پسرم ازش سؤال کنم؟!!
پرستار درحالیکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد :پسرش دیروز در یک حادثه ی رانندگی مرد وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتیم، او در مراسم تدفین بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد ، با عجله اینجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند...
سخن روز : آنکس که بر خویشتن نگهبان گمارد برای رسیدن به هوس و آرزوهای کوچک قدر نیکخویی و جوانمردی را نشکند ، و اگر فزونی و کامیابی بد روزگار را دید تن به پستی و زبونی نسپارد. بزرگمهر
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: